اسكندر مقدونى صفحه 8
چت روم
درباره ما


hamed
به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل :


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 122
بازدید هفته : 135
بازدید ماه : 146
بازدید کل : 7024
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1


♫PlaySong♫


  • دسته بندی : <-PostCategory->
  • نویسنده : hamed

نمودارى از چهره خلافت عثمان

نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 1 - در راءس امور قرار دادن خويشان

يكى از فرازهاى برجسته تاريخ اسلام ، كه در آن امر به معروف و نهى از منكر ياران و اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص ) بسان عمار و ياسر و ابوذر غفارى و... منعكس شده و تبليغات پى گير و مستدل و مستحكم اين مردان آزاده ، اثر رسانده و بسيار چشمگيرى داشته ، با زندگى فئودالى عثمان ارتباط دارد. در اينجا نخست بطور فشرده نمودارى از چهره خلافت عثمان را به اتكاء اساتيد و مدارك اسلامى ترسيم مى كنيم و سپس به ذكر شيوه امر به معروف و نهى از منكر بعضى از اصحاب چون عمار و ابوذر مى پردازيم تا از اين رهگذر نيز به جهان بينى اسلام و انديشه درست اسلامى پى ببريم .
در سال 24 هجرت ، نتيجه شوراى شش نفرى عمر، اين شد كه حدود 12 سال طول كشيد، ولى از عثمان در اين دوران خلافهاى آشكار و عجيبى سرزد كه ناچار مسلمين اجتماع كرده و او را در خانه اش كشتند.
خلافهاى عثمان بسيار است ، در اينجا بچند نمونه مى پردازيم :
1 - پس از آنكه عثمان بر مسند خلافت نشست ، خويشان خود را در راءس ‍ امور قرار داد و از اصحاب و مسلمين پرهيزكار اعراض كرد و در نخستين فرصت ، امپراطورى اسلام را ميان بنى اميه تقسيم نمود، حكومت شام را بعنوان يك حكومت خودمختار به معاوية بن ابوسفيان گذاشت ، بطورى كه او هر چه دلش مى خواهد در آن ايالت بزرگ انجام دهد، حكومت كوفه را به برادرش (برادر مادريش ) وليد بن عقبه و بعد به سعد بن عاص واگذار كرد، حكومت مصر را به عبدالله بن سعد بن ابى سرح (كه در زمان رسول اكرم (ص ) مرتد شده بود و آن حضرت خون او را هدر كرده بود) بخاطر اينكه برادر رضاعيش بود، هديه كرد.
عبدالله بن عامر اموى را كه پسر عمويش بود، مستبدانه بر كرسى حكومت بصره و كشور پهناور ايران نشاند، يعلى بن اميه را به نام اينكه از خاندان اميه است و پسر عموى او است ، در كشورى همچون يمن ، مطلق العنان ساخت ، و خانواده هاى اميه را بر جان و مال ملت اسلام تسلط داد.


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 2- دادن منصب وزارت به تبعيد شده پيامبر (ص)

2 - از خلافهاى عثمان اين بود كه مروان بن حكم بن عاص ، تبعيد شده پيامبر (ص ) را به مدينه آورد و منصب وزارت خود را به وى بخشيد، مروان با پدرش در عصر رسولخدا (ص ) آنچنان در نفاق و فساد غوطه ور بودند كه رسول اكرم (ص ) با آن ((خلق عظيم )) دستور داد، تا اين پدر و پسر را از مدينه طرد كنند. تا رسول اكرم (ص ) حيات داشت مروان و پدرش مطرود و ملعون بودند، عثمان هر چه از آنها شفاعت كرد، شفاعتش قبول نشد. (94)
پس از رحلت رسول اكرم (ص )، عثمان دست به دامن ابوبكر زد بلكه اين دو موجود مطرود را بار ديگر به مدينه بياورد، ابوبكر هم به خود اين جراءت را نمى داد كه اين دو نفر را به مدينه راه دهد.
در عصر خلافت عمر، نيز به دست و پا افتاد كه آنها را به مدينه بازگرداند، ولى عمر اجازه نداد.
پس از عمر، وقتى كه خود بر مسند خلافت نشست ، در وحله اول ، مروان را به مدينه برگرداند و سپس منصب وزارت خود را به وى بخشيد، و دختر خود را همسر برادر مروان كرد و يك پنجم بيت المال را به مروان داد و براى نخستين بار مورد اعتراض مسلمانان گرديد.(95)


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 3-اجحاف در بيتالمال مسلمين

3 - او فوق العاده بيت المال مسلمين را مورد اجحاف خود قرار مى داد و آنرا بطور بى حساب بخويشان خود مى بخشيد.
بعنوان نمونه : آنقدر به عبدالرحمان بن عوف (برادر خوانده و شوهر خواهرش ) از بيت المال بخشيد كه بگفته مورخ معروف ابن سعد در طبقات ، وقتى كه عبدالرحمان از دنيا رفت ، هزار شتر و سه هزار گوسفند و صد اسب كه در بيابان بقيع مى چريدند به جاى گذاشت اينها همه بغير از زمين مزروعى بسيارى بود كه در سرزمين ((جرف )) نزديكى مدينه واقع گرديده بود. عبدالرحمن يكى از زنانش را طلاق داد، وقتى كه اين طلاق با يك چهارم ثمن (يك هشتم ) مصالحه شد به هشتاد و سه هزار دينار رسيد. (96)


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 4- ساختن يك قصر عالى براى خود

4 - عثمان در سال 28 هجرى يعنى در پنجمين سال خلافت خود دستور داد براى خود قصرى عالى كه اطاقهاى زيبا و تالارهاى وسيع و بالكن هاى خوش نما داشته باشد بسازند، اين نخستين قصرى بود كه به خاطر يك مسلمان در شهر مدينه ساخته مى شد، در آغاز اين ساختمان مردم مدينه فقط مى توانستند طرح عمارت و فعاليت معمارها و بناها را تماشا كنند و وقتى كه اين قصر مجلل ساخته و پرداخته شد از چهار طرف سر و صداى مسلمين بلند شد.
عجبا اين مرد خود را جانشين پيامبرى مى داند كه در طول 63 سال زندگانى خود، خشت بر روى خشت نگذاشته و اگر يك شب سير مى خوابيد شب ديگر حتما گرسنه سر به بالين مى نهاد، اگر عثمان خليفه محمد (ص ) است بايد مثل او زندگى كند، بعلاوه مصالح و مصارف اين قصر از كجا آمده ؟ جز اينكه او از بيت المال مسلمين چپاول كرده است اگر چنين باشد به بيت المال خيانت كرده و اگر از ميراث پدر اين قصر را ساخته ، اسراف كرده است ... (97)
براى ترسيم تجاوز عثمان به بيت المال مسلمين ، كافى است كه به گفته ابن سعد در طبقات توجه كنيد، وى مى نويسد: وقتى كه عثمان به قتل رسيد، سى ميليون و پانصد درهم و 150 هزار دينار نزد خزانه دارش بود، در ربذه هزار شتر گذاشت و در قريه هاى : براديس ، خيبر و وادى القرى ، معادل قيمت دويست هزار دينار طلا اموالى را كه به عنوان زكات از مسلمين اخذ كرده بود، بجاى گذاشت .


نمونه هائى از خلافهاى عثمان

5 - عثمان در سال 29 هجرت براى انجام مناسك حج به مكه رفت دستور داد در صحراى منى ، براى مقام خلافت خود، سراپرده گران قيمت برپا ساختند، در صورتى كه از روزى كه اسلام مكه را فتح كرد يعنى از سال دهم هجرت تا سال 29 هجرت در طى اين نوزده سال هيچ كس به خود جراءت نمى داد كه در صحراى منى به اين تشريفات و مراسم اين چنين بپردازد، در حقيقت در محيطى كه در پرتو مناسك حج ، همه مى بايست يكسان جلوه كنند و صحراى عرفات و منى هم چون صحراى قيامت باشد كه كفن پوشيده به درگاه الهى پيشانى عجز و تواضع بر خاك بگذارند، عثمان در سايه خيمه هاى قيمتى بنشيند و خاطرات زمان جاهليت را بازگرداند!
اينها نمونه هائى از بى عدالتى ها و خلافكاريهاى عثمان است كه همچون ابوذرها و عمارها و مقدادها را به جوش و خروش آورده ، اين مردان آزاده ، احساس مسئوليت كردند، و به وظيفه بزرگ اسلامى امر به معروف و نهى از منكر توجه كامل داشتند، در قبال عثمان قد علم كردند و دهان به اعتراض ‍ گشودند و تا حد امكان براى حفظ قوانين اسلام تلاش كردند، در اينجا به طور اختصار نخست از عمار ياسر سپس از ابوذر غفارى سخن به ميان مى آوريم ، تا چگونگى مبارزات اين دو مرد آزاد انديش و غيور، روشن گردد.


آنجا كه عمار در سخت ترين شرائط مبارزه مى كند

عمار ياسر در رديف محبوبترين اصحاب رسول اكرم (ص ) بود و پيامبر (ص ) درباره اش فرمود: ((الحق مع عمار حيثما دار)): ((حق با عمار است ، هر جا كه او بگردد حق با اوست ))، اين مرد خدا كه سرانجام در سن 94 سالگى در ركاب على (ع ) در جنگ صفين شهيد شد، كارهاى خلاف عثمان را مى ديد و احساس مسئوليت مى كرد، و دهان به اعتراض و امر به معروف و نهى از منكر مى گشود.
تا روزى با اصحاب رسولخدا (ص ) به اين فكر افتادند كه عثمان را در مقدمه اين كارهاى خلاف از پيشرفت باز دارند، با هم نشستند و مشورت كردند و به عنوان نصيحت و خيرخواهى ، نامه اى به عثمان نوشتند و در آن نامه با لحن تند مطالبى نگاشتند كه مواد آن از اين قرار بود:
1 - تذكر مواردى كه عثمان از روش رسولخدا (ص ) و ابوبكر و عمر مخالفت كرده است .
2 - چرا خمس اموال آفريقا را به مروان بخشيده ؟ با اينكه در آن حق خدا و رسول و حق خويشان پيامبر (ص ) و يتيمان و مستمندان قرار گرفته است .
3 - چرا آن همه ساختمان مجلل براى خود و بستگانش در مدينه ساخته است ؟
4 - چرا مروان قصرهائى را با چوبهاى مخصوص از بيت المال مسلمانان ساخته است .
5 - چرا فرماندارى و استاندارى ايالات را بين خويشان و بنى اعمام خود تقسيم كرده با اينكه آنها چنين شايستگى ندارند.
6 - چرا وليد بن عقبه را از امارت كوفه عزل نمى كند با اينكه در حال مستى ، نماز صبح را، چهار ركعت خوانده و به مردم كوفه گفته اگر بخواهيد يكركعت هم بيافزايم ؟
7 - چرا حد شرابخورى وليد را تعطيل كرده و تاءخير انداخته است ؟
8 - چرا در امور، با مهاجران و انصار مشورت نمى كند و به راءى خود استبداد مى ورزد.
9 - چرا در مورد بيمارى تب كه اطراف مدينه را گرفته توجه نمى كند.
10 - چرا از ارزاق و قطعات زمين به مردمى كه ساكن مدينه هستند ولى نه از اصحابند و نه از حريم اسلام دفاع مى كنند و نه در راه اسلام جنگ مى كنند مى دهد.
11 - چرا بجاى خيزران (98) تازيانه و شلاق بكار مى برد. (99)
و پس از تحريرنامه باين فكر افتادند كه نامه باين تلخى و تندى را به چه كسى بدهند تا به عثمان برساند.
عمار ياسر در راه اعلاى حق ، از هيچ كس هراس و واهمه نداشت ، با نهايت خونسردى گفت : نامه را به من بدهيد، من آن را به عثمان مى رسانم ، نامه را برداشت و به خانه عثمان روانه شد.
هنگامى كه بخانه عثمان رسيد، عثمان در خانه بود، عمار را ديد و به او گفت : با من كارى دارى ؟!
عمار به جاى جواب ، نامه را ارائه داد، عثمان نامه را از دست عمار گرفت ، و هنوز نخوانده بود پرسيد اين نامه را كى نوشته ؟ عمار گفت : جمعى از اصحاب رسول خدا نوشته اند، عثمان سر نامه را گشود، ولى بيش از دو سطر نامه را نخوانده بود كه آن را به گوشه اى پرت كرد.
عمار با صراحت لهجه تمام گفت : اين نامه را اصحاب رسول خدا نوشته اند، آيا نامه شايسته اى نبود كه بدورش انداختى ؟ اگر آن را مى خواندى و دستورهايش را به كار مى بستى بهتر نبود.
عثمان كه سخت به خشم آمده بود، فرياد كشيد: ((دروغ مى گوئى اى پسر سميه )). (100)
عمار ياسر با كمال متانت در پاسخ گفت : بدون شك من پسر ياسر و سميه هستم .
عثمان از اين جواب بسيار ناراحت شد، خيال كرد كه عمار ياسر او را پسر عفان نمى داند، نعره زد اين مرد را بزنيد، غلامهاى عثمان دور عمار را گرفتند و آنقدر با چوب و تازيانه بر سر و صورتش زدند كه بيهوش شد و او را به گوشه اى انداختند، عثمان به اين اندازه هم قناعت نكرد و پيش رفت و بر پهلو و شكمش چند لگد سخت كوبيد، اين ضربه ها بقدرى سنگين بود كه عمار را به بيمارى فتق دچار ساخت .
خويشاوندان و بنى اعمام عمار جمع شدند و او را از در خانه عثمان برداشته و به خانه بردند و تا نيمه شب بيهوش افتاده بود.
نيمه شب كه بهوش آمد، پيش از همه كار، وضو گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را كه بر اثر بيهوشى قضا شده بودند، بجاى آورد، و همين رفتار ظالمانه يكى از عواملى بود كه همه اصحاب را بر ضد عثمان رنجانيد، و نطفه انقلاب بر ضد او را منعقد ساخت . (101)
عمار از مبارزات و امر به معروف و نهى از منكر خود دست بر نمى داشت ، و همواره از حق دفاع مى كرد، تا روزى خبر شهادت ابوذر غفارى در ربذه به مدينه رسيد، عثمان گفت : خداى او را رحمت كند، عمار كه در آنجا حاضر بود گفت : ((آرى خدا او را رحمت كند و اين سخن را از صدق دل مى گويم )) عثمان كه كينه عمار را بدل داشت ناراحت شد و پس از ناسزاگوئى گفت : آيا مى پندارى كه من از تبعيد ابوذر، پشيمان هستم و سپس ‍ گفت : عمار را نيز به ربذه برانيد.
وقتى كه عمار آماده رفتن به سوى ربذه شد، بنى مخزوم كه از بستگان عمار بودند به حضور على (ع ) شرفياب شده و عرض كردند كه آن حضرت در اين مورد با عثمان صحبت كند و مانع تبعيد عمار شود.
على (ع ) عثمان را ملاقات كرد و به وى گفت : از خدا بترس ، تو مردى صالح از مسلمين (ابوذر) را تبعيد كردى تا در ربذه از دنيا رفت و اينك مى خواهى نظير او را تبعيد نمائى ، بين على (ع ) و عثمان سخنانى رد و بدل شد تا آنكه عثمان خشمگين شد و به على (ع ) گفت : تو هم سزاوار است از مدينه بيرون روى ! على (ع ) فرمود: اگر مى خواهى (و مى توانى ) اين كار را بكن .
در اين اثناء، مهاجران جمع شدند و به عثمان گفتند: اگر بنابراين باشد كه هر كسى كه با تو سخن گفت و به روش تو اعتراض كرد او را از مدينه اخراج كنى ، اينكه كار را درست نمى كند، عثمان از عاقبت كار، هراسناك شد و سرانجام از عمار دست كشيد.(102)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
تبلیغات

تبلیغات